loading...
فراتر از آسمان
عارف . ع بازدید : 21 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (4)
 

هشدار

اینجا زمین است

در هر کجایش

غم در کمین است

بی ما وجودش نازنین است

***

ما پیش خورشید

بر باد دادیم

تاج سرش را

آلوده کردیم

ما پیکرش را

***

ما نام خود

انسان نهادیم

هر چند ما سرمایه های این زمین را

بر باد دادیم

***

آلوده کردیم

آب روانش

آنجا که می جوشید زیبا

از عمق جانش

کو آن هوای پاک و زیبا؟

کو آن طراوت های دنیا؟

کو آسمان آبی و پاک؟

کو رعدهای تند و بی باک؟

آری زمین از ما بری شد

در داستان ها چون پری شد

***

اینجا زمین است

مظلوم شهر آفرینش

آری همین است

***

انسان درختان زمین را

سرمایه های نازنین را

از بهر هیزم، چوب، آتش

می برد و با دود آنها

آلوده می سازد هوای پاک دنیا

بدتر از آن هم می شکافت

او لایه ای مثل اوزون را

آری ره آورد تمدن

یک گوشه اش آلودگی های زمین شد

تا روز رستاخیز انسان

نامش کنار قاتل دنیا عجین شد

 

عارف . ع بازدید : 19 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

از پل نامردان عبور نکن

بگذار تو را آب ببرد

از ترس شیر به روباه پناه نبر

بگذار شیر تو را بخورد

ببر باش و درنده


ولی از کنار آهوی بی پناه به آرامی گذر کن

 

عارف . ع بازدید : 13 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

آدمیان به لبخندی که بر لب مینشانند

و به احساس خوبی که بر جا می نهند

و به دردی که از یکدیگر میکاهند،

می ارزند !!!

و ما بودنشان را می خواهیم

چون وجودشان زمین را زیباتر می کند...

 

عارف . ع بازدید : 4 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

مقاومت کن، غزّه

در شهر صدای آتش و آوار است
برخیز، کدام خفته‌ای بیدار است
ای خواب‌دلانِ ساحلِ آرامش!
یک شهرِ شکسته آن‌ورِ دیوار است
این قافله قصدِ دودمانت دارند
نیرنگ برای آسمانت دارند
امشب شبِ جشن است و خدایانِ جهان
صد نقشه برای کودکانت دارند
این قوم به انجماد دادند تو را
سرمایۀ غم زیاد دادند تو را
آنان‌که چو بید از تو می‌لرزیدند
ای شمع! به دستِ باد دادند تو را
از خاکِ خودت محافظت کن، غزّه!
از این‌همه گل مراقبت کن، غزّه!
تا لحظۀ زیبای شکفتن در خون
با جان و تنت مقاومت کن، غزّه!
ای کاش دوباره عشق آغاز شود
تا بار دگر غزّه سرافراز شود
صدها غزل نگفته دارند، اگر
یک‌روز دهانِ سنگ‌ها باز شود
فرامرز عرب‌عامری

شکوه ایمان
به غزّه روکن و بنگر شکوه ایمان را
به غزّه روکن و بنگرنبرد شیران را

به غزّه روکن و بنگرجنایت صهیون
که از شمار بود فتنه هایشان بیرون

به غزّه روکن و بنگرسکوت خفّت بار
از این شیوخ عرب،بردگان استکبار

به غزّه روکن و بنگرحمایت مردم
به رغم ذلّت حکّامشان ،از این مردم

به غزّه روکن و بنما دعا که ای یزدان
نمای یاریشان در نبرد،درمیدان

ببین تو بر لبشان لا اله الا الله
نمای یاریشان ای خدا به نصرالله

ندای (تنصروا*)از تو شنیده میجنگند
ز یاری تو چنین استوار در جنگند

ز نسل لشکر بدرند و فاتح خیبر
شکست فتنه ی صهیون بود از این لشکر

از :حسین نبی زاده اردکانی

اتمسفر اشک
باز هم در همایشی چرکین، روی زخم شما مذاکره شد

پشت درهای بستۀ تزویر، عشق از شش‌جهت محاصره شد

میزبان: عقرب سیاه سعود، میهمان: مار‌ها و کرکس‌ها

مفتیِ مفت‌گوی الازهر، نیز دعوت به این مناظره شد

ابرها راه را نشان دادند، اشک‌ها رد شدند از اتمسفر

تا که عکس چهار طفل شهید، به تمام جهان مخابره شد

خاتم اندر مدینه آه کشید، اشک یعقوب بُرد کنعان را

دل موسی گرفت در سینا، روح عیسی حزین به ناصره شد

نا‌مبارک سگِ معاویه است، جای فرعون قعرِ هاویه است

در رفح نای عشق را بستند، غزّه باری شهیدِ قاهره شد

نقشۀ کفر برملا شده است، غزّه امروز کربلا شده است

در هوا هُرمِ روزِ عاشوراست، زنده آن شور و خون و خاطره شد

تا در این خاک، بذر زیتون هست، دیر یاسین و بیت‌حانون هست

هست تا در رگ زمین خون هست، ریشه‌اش‌ (خاک اگر مصادره شد)

سامری بمب فسفری دارد، از فلسطین دلِ پُری دارد

گاو او سر به آخوری دارد، رامِ آن ماده‌گرگِ ساحره شد

آی غزّه! بیا و با ما باش، بی‌خیالِ عرب‌جماعت شو

سیمِ ما وصل شد ببخش اگر، که زبان دلم محاوره شد!

 

عارف . ع بازدید : 28 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

در این خاك زرخیز ایران زمین

نبودند جز مردمی پاك دین

همه دینشان مردی و داد بود

وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاك

همه دل پر از مهر این آب و خاك

پدر در پدر آریایی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود

گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما

که شد مهر میهن فراموش ما

عارف . ع بازدید : 24 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

در دل من غوغاست

در دلم شور و نواست

در دل من چیزیست...

در دلم بال و پریست

که به رنگ آبیست

رنگ فیروزه ناب

در دل من غوغاست

در دل من چیزیست

که از آن ساحل دریای عدم

تا کویر برهوت اینجا

همه را دشت به دشت

همه را کوه به کوه

با ندایی همراست..

صبح هایی چه قشنگ

صبح هایی چه لطیف

رنگی از رنگ گل صبح نخستین دارد

روزهایی چه فراخ

همه در وادی گرمای کویر

همه در دشت عطش

دشت تکوین نگاه

سایه های تپش روح مزامیر فلک

همه تا عمق افقها پیداست

آسمان پایین است

یادم از روز هبوطم آمد

در دل من غوغاست

شده شبهایی که

همه جسم غباری گشتم

زیر این گنبد مینای خدا

سر و پا خاک به خاکی گشتم

دست من پر بوده ست

پر از عطر گل راز و نیاز

چه صمیمیت سیال خوشی

در دلم شور و نواست

در دل من چیزیست

رنگ یک خلسه شاد

رنگ فیروزه ناب

 

عارف . ع بازدید : 15 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

به نام زیبای هستی

غوغای هستی از بدو احساس ؛ در هر نگاهی ؛ به طرزی خاص؛انسان را مخاطب می سازد و هر نگاهی در هستی غوغایی می بیند ؛متفاوت از دیگران ؛ شاید به همین دلیل نگرش های گوناگون در انسانهای متفاوت پیداست .

هرچه باشد اندیشیدن در هستی جاری دل را به هیاهویی دل انگیز فرامی خواند ؛ هر چشمی گوشه ای از پیکره هستی را می بیند ؛میکاود و با جان و دل لمس می کند ؛ و این احساس میتواند در ظواهر مادی و یا ماورایی تعین یابد .

چه زیباست لحظاتی را به تفکر در ماهیت هستی بنشینیم ؛ و به دور از غوغای روزمرگی ؛جستجوگر حقیقت خویش و جدا از حیات کلیشه ای و اجباری خود ؛ هستی و وجود را صمیمانه بکاویم .

هیچگاه نمیتوان نیاز انسان را به مظاهر مادی هستی انکار کرد و نباید آبگینه حقایق را بر سنگ تعصب کوفت . بلکه باید نیاز ماورایی خویش را نیز مورد توجه قرار داد و از دریای صمیمیت و صداقت اندیشه و تفکر و جستجو سیراب نمود . که " کسی که به استقبال افکار برآید لغزشگاهها را خوب می شناسد ."

هیچ صداقتی شکوه هستی را انکار نخواهد کرد و هیچ وجودی از احساس ماهیت هستی دلگیر نخواهد شد .

 

عارف . ع بازدید : 23 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

من گرچه سیه روی و بدم یا الله

از درگه خود مکن ردم یا الله

گفتم که من و این همه عصیان چه کنم؟

گفتی که بیا من آمدم یا الله . . .

.

.

.

عارف . ع بازدید : 15 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)


هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز

تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم

که می‌کشی تو ز عبد فراری خود ناز . . .

عارف . ع بازدید : 23 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

الله تویی و ز دلم آگاه تویی / درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه / آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی . . .

.

.

.


خداوندا

برای همسایه که نان مرا ربود، نان

برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی

برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش

و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم . . .

.

.

.

عارف . ع بازدید : 17 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور
بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود
یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم
مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا
میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر
از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

عارف . ع بازدید : 17 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سرگشته روی کردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید

تورا کدام خدا

تو را کدام جهان

تو از کدام ترانه تو از کدام صدف

تو در کدام چمن همره کدام نسیم

تو از کدام سبو

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه

مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه

کدام نشاه دمیده از تو در تن من

که ذره ها وجود تو را که می بیند

به رقص می آیند

سرود می خوانند

چه آرزوی محالیست زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه

که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست 

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست

عارف . ع بازدید : 5 یکشنبه 02 شهریور 1393 نظرات (0)

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 550